یادش بخیر بچگی‌ها چه مامان بازی‌ها و خاله بازیهایی میکردیم! چقدرخوش میگذشت! چقدرسرگرم بودیم! چقدر درسهای خوب خوب میگرفتیم!یادتان هست قبل از شروع بازی چقدر دنبال ابزار و اثاثیه‌ی خانه میگشتیم؟ آن لحظه خلاقیت خیلی مهم بود؛ که چه چیزی را به‌جای چی استفاده کنیم! یادتان می‌آید تمام بالشت‌های خانه را جمع میکردیم تا با آن خانه بسازیم؟ یعنی هر بالشتی حکم یک تکه دیوار از پیش ساخته‌شده را داشت. کنار هم می‌گذاشتیم تا یک خانه بشود. یک جای خالی هم میگذاشتیم به عنوان در خانه. خانه که ساخته میشد، میرفتیم دنبال اسباب اثاثیه. اگر از آن ظروف آشپزخانه‌ی اسباب بازی پلاستیکی داشتیم که دیگر مشکلی نبود، اما وقتی هم نداشتیم میرفتیم سر وسایل مادرمان... کاسه وبشقاب‌های کوچک، قاشق چایخوری یا مرباخوری و... کل دارایی دنیای خاله بازی بود. یادتان هست که چه غذاهایی الکی میپختیم و میکشیدیم توی بشقاب‌ها و با چه ولعی همه با قاشق چایخوریالکی غذا میخوردیم؟ چقدر تعارف تکه پاره میکردیم، چقدر به به و چه چه میکردیم.واقعا بعضی غذاهای الکی هنوز که هنوز است مزه‌اش زیر دندان‌مان مانده‌است.غافل بودیم از اینکه داریم یاد میگیریم اصل و اساس زندگی یک چهاردیواری است که خودت با زحمتت جورش کرده باشی، غافل بودیم که داریم یاد میگیریم نوع غذا مهم نیست، مهم با اشتها خوردن و قدردانی کردن است، یادگرفتیم تجملات مهم نیست، مهم خاکی بودن و دور هم بودن است...اما در زندگی امروز به بچه‌ها یادمیدهند که بابا و مامان باید پول بدهند و خونه‌ی عروسکی بخرند تا بچه‌ها بروند و درونش بازی کنند. آن هم چگونه؟!ببینند دیگران چی پوشیده‌اند، گلسر چه‌کسی قشنگتر است، کدام یک باکلاس‌تر لباس پوشیده.خلاصه همه مواظب باشند که از دیگری کم نیاورند، حال دوستشان را بگیرند و حرف، حرف خودشان باشد...ادامه دارد..  بهار