یادش بخیر...

قدیما ماه رمضون چه صفایی داشت نه اینکه الان، حال نداشته باشه اما اون روزها یه حال و هوایه دیگه‌ای داشت.

رادیو و تلویزیون که نبود، توی هر محله‌ای یکی از مرداشون سحر که میشد؛ میرفت روی پشت بام و شروع میکرد به دعا خوندن (دعاهای مختلفی می‌خوندن؛ دعای سحر، ذکرهای مختلف و ... همین قدر که یه سر و صدایی باشه تا مردم بیدار بشن برا سحر) اینقدر دعا می‌خوندن تا اذان، اذان و نیایش رو می‌خوندن و میومدن از پشت بوم پایین. دیگه توی این فاصله مردم سحری می‌خوردن و‌ آماده میشدن.

آب توی خیلی خونه‌ها نبود. یا زمستون‌ها سرد بود و نمیشد از آب حوض یخ‌زده استفاده کنیم. می‌رفتیم توی حمام محل، وضو می‌گرفتیم و می‌رفتیم مسجد. نماز رو که می‌خوندیم از راه مسجد می‌رفتیم خونه اوستا قرآن‌مون _هرمحله‌ای یه نفر داشت که قرانش خوب بود و به بقیه یادمیداد_ قرآن می‌خوندیم و بعدش برمی‌گشتیم می‌ومدیم خونه‌هامون. تازه ساعت حدودای ۷_۸ بود که باید کارهامون رو می‌کردیم و می‌رفتیم روتخت قالی، آخه اون روزا اکثرا توی خونه‌هاشون دارقالی داشتن، یا دستگاه‌هایی بود باهاش پارچه می‌بافتن، بهش می‌گفتن کار.

خلاصه تا ظهر که می‌بافتیم، بعدش با ذوق و شوق می‌دوییدیم برا وضو و نماز و مسجد. با دوستای هم سن و سال خودمون وعده می‌گذاشتیم توی مسجد، نماز می‌خوندیم و حرف می‌زدیم و میومدیم پای استراحت و تهیه افطاری و...

یادمه روزای تابستون که تحمل گرما خیلی سخت بود، یخچال و آب یخ و بستنی و غیره نبود، یکسری هندوانه قاچ میکردن عصرها و میگذاشتن لب دیوار خونه، تا با نسیم هوا خنک بشه، و فورا بعد از افطار ترتیبش رو میدادیم خییییییلی میچسبید.

یادش بخیر بدون امکانات بودیم اما غیرتی، همه روزه می‌گرفتن، روزه‌خوری وجود نداشت. الا چند تا پیرزن و پیرمرد و زنهای تازه‌زا، که همشون یه چشمشون اشک و یکی خون بود که چرا توفیق روزه گرفتن ندارن. 

حالا با اینهمه امکانات کولر و ماشین برا رفت و آمد و وسایل آسایشی توی خونه‌ها، طرف از صبح تا شب زیرکولر می‌خوابه و تلویزیون میبینه و دست به سیاه و سفید نمیزنه. آخرش هم میگه نمیتونم روزه بگیرم آخه گشنم میشد.

اره عزیزم اونروزا تمام همت‌شون رو صرف روزه گرفتن میکردن، حالا دنبال بهونه برا نگرفتن.

بهار